رنسانس (به فرانسوی: Renaissance) یا دوره نوزایی یا دوری نوزایش، جنبش فرهنگیِ مهمی بود که آغازگر دورانی از انقلاب علمی و اصلاحات مذهبی و پیشرفت هنری در اروپا شد. دوران نوزایش، دورانگذار بین سدههای میانه (قرون وسطی) و دوران جدید است. نخستین بار، واژهٔ رنسانس را فرانسویها در قرن ۱۶ میلادی بهکار بردند. آغاز دورهٔ نو زایش را در سده ۱۴ میلادی در شمال ایتالیا میدانند. این جنبش در سده ۱۵ میلادی، شمال اروپا را نیز فراگرفت. رنسانس، یک تحول ۳۰۰ساله است که از فلورانس در ایتالیا آغاز شد و به عصر روشنگری در اروپا انجامید.
رنسانس در سالهای ۱۳۰۰ میلادی از ایتالیا آغاز شد و در طول سه قرن در سراسر اروپا انتشار یافت. بهندرت در دورهای چنین کوتاه ازنظر تاریخی، رخدادهای گوناگونی به وقوع میپیوندد؛ حال آنکه این قرنها سرشار از تغییرات اساسی و فعالیتهای بزرگ است. جهان امروزی نتیجه همین فعالیتهاست، زیرا رنسانس پایههای اقتصادی، سیاسی، هنری و علمی تمدنهای کنونیِ غرب را بنا نهاد.
دانش و هنر پیشرفتهای عظیمی در ایتالیای سده ۱۵ و ۱۶ میلادی بهوجود آوردند. این احیای فرهنگی به «رُنِسانس» (یعنی «نوزایش») مشهور شدهاست. دانشمندان، سرایندگان و فیلسوفانی ظهور کردند که با الهام گرفتن از میراث روم و یونان، با دیدگانی تازهتر به جهان مینگریستند. نقاشها به مطالعه کالبد انسان پرداختند و اعضای بدن انسان را به شیوه واقعگرایانهای نقاشی میکردند. فرمانروایان، ساختِ ساختمانها و کارهای بزرگ هنری را سفارش دادند. این عقاید تازه بهسرعت در سراسر اروپا گسترش یافت.
محتویات
رنسانس در علوم
به تعبیری، دوره رنسانس دوره خردگرایی، ریاضیات، منطق و انسان مداری است. در این دوره کلیسا راهبری تحولات نوین فرهنگی را در دست میگیرد و یک جنبش مردمسالارانه بهوجود میآید و پیشرفت علمی مطرح میشود و رنسانس بهوجود میآید. در این دوره، ما شاهد اختراعات زیادی هستیم، مانند باروت، صنعت چاپ، دریانوردی، کشف قطبنما، اختراع تلسکوپ و.. دوران رنسانس برای اروپاییان عصر جدیدی بود سرشار از کامیابیهای عظیم. بسیاری از افراد با ژان فرسنل موافق هستند. او در سالهای آغازینِ سده ۱۵ میلادی چنین نوشت:
جهان چرخید. یکی از بزرگترین قارههای زمین، یعنی قاره آمریکا، کشف شد… صنعت چاپ بذر دانش را کاشت. باروت، انقلابی در روش جنگ پدیدآورد. دستنوشتههای باستانی احیا شد… اینها همگی گواه پیروزی عصر جدید (رنسانس) هستند.
نقش نهضت ترجمه بر رنسانس در علوم
در قرون ۱۲ و ۱۳ میلادی، نهضت ترجمه کتب مسلمانان بهطور گستردهای در اروپا پدید آمد. این نهضت از پایههای اصلی رنسانسِ علمی و فکری و عامل اساسی رویکرد اروپاییان به علم و دانش بود. در این دوران، آثار مهمی در پزشکی همچون کتاب طب الملکی علی بن عباس اهوازی، کتاب الحاوی، دائرهالمعارف بزرگ طب، و قانون ابن سینا به عبری و لاتین ترجمه شد. موضوع دیگرِ موردتوجه مترجمان اروپایی، مباحث علم حساب (arithmetic) و هندسه بود. اولین آثاری که در این زمینه از عربی به لاتینی ترجمه شد کتابهای دانشمندان یونانی بود؛ مانند چهار مقاله اقلیدس و پانزده مقاله اصولی او و نیز کتاب الاربعه بطلمیوس Ptolemaios. اما بزودی ترجمه تألیفات و شرحهای دانشمندان مسلمان آغاز شد. از مهمترین کتابهای ترجمه شده جبر و مقابله خوارزمی بود که آغازگر علم جبر در اروپا شد. این کتاب دو بار ترجمه شد با نامهای Algebra و Liber Algorithmi (یا کتاب خوارزمی) ترجمه شد که هماکنون بعضی نسخههای آن در دسترس است.
همچنین ترجمه گسترده از متون باستانی یونانی و لاتین بر اساس منابعی که در امپراتوری بیزانس موجود بود، انجام گرفت.
طرح یک ماشین پرنده از داوینچی. لئوناردو دا وینچی برای طرحهای خود به وسیلهٔ خط معکوس یادداشتهایی را نوشتهاست که فقط آنها را در آینه میتوان خواند.
جامعه قرون وسطی که در سال ۱۳۰۰ در آستانه رنسانس قرار گرفته بود، جامعهای مشکلدار بود. چنانکه چارلز جی نوئر مینویسد:
تمدن قرون وسطایی نقایص اساسی داشت. بحرانی که در قرن چهاردهم پدیدار شد با بحرانی که جامعه روم (باستان) را در هم شکست، مقایسه شدهاست. زیرا برای پذیرفتن اصلاحات زیر بنایی انعطاف به خرج داد.
فئودالیسم، نظام اجتماعی قرون وسطی دیگر مؤثر نبود. ساختار سست سیاسی آن نمیتوانست شیوههایی را برای تشکیل و اداره کشورهایی که حکومت قدرتمند مرکزی داشتند و در انگلستان و فرانسه در حال شکلگیری بودند، فراهم آورد. بهعلاوه کلیسای کاتولیک نیز، که به جامعه قرون وسطی ثبات میبخشید، در سالهای پایانی قرون وسطی گرفتار مشکلات داخلی خودش بود. منظور از این مشکلات فساد مالی و اخلاقی بود که وارد سیستم و دستگاه کلیسا شده بود و رفته رفته میرفت تا جای خود را به نظام شورایی دهد که با رانت دهی پاپ در سال ۱۴۵۰ مجدداً کلیسا بر نظام شورایی غلبه یافت و کلیسا جشن عظیمی در همین راستا بر پا نمود. بسیاری از روحانیان با استفاده از موقعیتشان برای خود قدرتهای سیاسی کسب میکردند. البته عوامل دیگری هم در ایجاد رنسانس دست داشتهاند. از جمله رونق تجارت؛ هنگامی که سربازان از جنگهای صلیبی بازمیگشتند با خود ادویه، ابریشم و… را میآوردند. رشد بازرگانی با توجه به بقیه دنیا برانگیخت و جامعهای که روزگاری بسته و محدود بود، شروع به باز شدن و توسعه نمود.
انسان گرایان و فرهنگ
در قرن پانزدهم، در سراسر اروپا و خاورمیانه، محققین قفسههای غبار گرفتهٔ ساختمانهای قدیمی را جستجو کردند و دستنوشتههای یونانی و رومی را پیدا کردند. در نتیجه، نوشتههای باقیمانده از نویسندگان کلاسیک از جمله افلاطون، سیسرو، سوفوکل و پلوتارک به دوران رنسانس رسید. محققین با حمایت افراد توانگر کارشان را به خوبی انجام دادند و در سال ۱۵۰۰ آنها تقریباً تمام دستنوشتههایی را که امروز موجود است، یافتند. مطالعهٔ این آثار، دانش نو نام گرفت. در آن زمان ضمن احیای علاقه به نوشتههای کلاسیک، به ارزشهای فردی نیز توجه شد. این گرایش انسان گرایی نام گرفت؛ زیرا طرفداران آن به جای موضوعات روحانی و الهی بیش از هر چیز مسائل انسانی را در نظر گرفتند. انسان گرایی نیز مثل خود رنسانس از ایتالیا ظهور کرد. دو عامل سبب ظهور انسان گرایی شد؛ یکی وجود بقایای امپراتوری روم و دیگری آوارگان امپراتوری در هم شکستهٔ بیزانس.ویل دورانت در این باره میگوید:
دانشمندان بیزانسی قسطنطنیه را ترک کردند و در واقع به عنوان حامل جوانه آثار کلاسیک عمل کردند، به این ترتیب ایتالیا سال به سال یونان را بهتر و بیشتر میشناخت.
عامل دیگر گسترش صنعت چاپ بود که عملاً باعث میشد دسترسی به کتب راحتتر شود در نتیجه سرعت دانش کلاسیک و اندیشههای انسان گرایی را بهطور چشمگیری افزایش داد. علاوه بر اینها در دورهٔ رنسانس خواندن کتاب مانند قرون وسطی تنها به روحانیون محدود نبود. زن و مرد، فروشندگان، اشراف و… میتوانستند بخوانند. در واقع در اواسط قرن شانزدهم، نیمی از مردم لندن سواد خواندن و نوشتن داشتند، میزان سواد در سایر شهرهای اروپا نیز مانند لندن بود.
فلورانس به دلیل حمایتهای خانواده مدیسیها بسیار در هنر و فرهنگ پیشرفت کرد. لورنزو نوادهقدرتمند کوزمو و حاکم مستبد فلورانس نسبت به هنر بسیار سخاوتمند بود. او دانشسرایی در پیزا (تحت سلطه فلورانس) برای جوانان فلورانسی تأسیس کرد. علاوه بر اینها در دوره انسان گرایی انتقاداتی نیز به کلیسا وارد شد. اراسموس و سایر منتقدان کلیسا معتقد بودند که آیین بسیار سطحی شده مذهبی نیازهای معنوی اعضای کلیسا را برآورده نمیسازد.
فرانچسکو گویچیاردینی در کتاب «تاریخ ایتالیا» در سال ۱۵۶۱ نوشت:
پاپها که قدرت جهانی پیدا کرده بودند، دستورهای الهی و رستگاری روحشان را از یاد بردند… هدف آنها دیگر زندگی مقدس و پاک، گسترش مسیحیت و عمل نیک در قبال همسایگان نبود. آنها به جمعآوری سپاه، انباشتن ثروت، بدعتگذاری و خلق شیوههای جدید برای کسب پول از هر جایی علاقهمند شده بودند.
مارتین لوتر نود و پنج فرضیهاش را به در کلیسای همه قدیسان در ویتنبرگ نصب میکند و شکایتهای لوتر از سوءاستفادههای کلیسای کاتولیک از قدرت منجر به اصلاحات و پدید آمدن مذهب پروتستان شد.
تقسیمبندی رنسانس
در تاریخ هنر معمولاً دوران رنسانس را به این مراحل، بخش میکنند:
- (آغازین ) حدود ۱۳۰۰ – حدود ۱۴۲۰
- (پیشین ) حدود ۱۴۲۰- حدود ۱۵۰۰
- (پسین یا اوج ) حدود ۱۵۰۰ – حدود ۱۶۲۷
رنسانس عهد شکوفایی تجارت بود و در این دوران اروپا بهطور کلی ثروتمند بود. بعضی از تجارتهای دوران رنسانس جنبه بینالمللی داشتند و درآمد حاصل از آن به اندازهای بود که منجر به تکامل روشهای مدیریت مالی شد. جامعه دوران رنسانس متشکل از سه طبقه بود: طبقه بالایی یا حاکم، طبقهٔ متوسط یا تجّار و طبقه پایینی یا کارگر. اشراف طبقه بالا هنوز هم بیشترین قدرت سیاسی را داشتند و صاحب املاک وسیعی بودند و افراد طبقه پایین مورد سوءاستفاده و خراجگیری آنها قرار میگرفتند. افکار انسان گرایان نیز مخالف ثروت و مادهگرایی نبود.
بهطوریکه لئوناردوبرونی میگوید:
ما باید از داراییهایمان لذت ببریم و از آنها برای راحتی و معاشمان استفاده کنیم. ما نباید در استفاده از آنچه فراهم آوردهایم، پرهیز کنیم و تشنه لب بر سر چشمه بمانیم.
یکی از سودمندترین مشاغل دوران رنسانس خرید و فروش بود. مواد خام یک منطقه با سود به تولیدکنندگان مناطق دیگر فروخته میشد و با فروش کالاهای ساخته شده سود بیشتری حاصل میشد. با وجود رشد صنعت، رنسانس دوره انقلاب صنعتی نبود. بسیاری از محصولات اروپایی را کارگرانی تولید میکردند که به تنهایی یا در گروههای کوچک کار میکردند، صنعت چاپ بود. اغلب کالاهایی که داد و ستد میشدند، دستساز بودند و تولید انبوه به وسیله ماشین سیصد سال بعد از آن مرسوم شد. ونیز و جنووا هر دو از موقعیت سوقالجیشی مناسبی برخوردار بودند و در دوران رنسانس مرکز تجارت مدیترانهای بودند.
در شمال اروپا نیز خرید و فروش مواد غذایی شاه (از جمله شاه ماهی نمک سود شده) از جمله فعالیتهای پر سود اقتصادی بود. این بازرگانان برای مقابله با دزدان دریایی و کنترل این بازرگانی پر سود اتحادیهای هانسایی را پدیدآوردند. مراکز مدیریت این اتحادیه در شهرهای لوبک و هامبورگ قرار داشت.
تجارت امروزی بیش از تخصصی شدن مشاغل مرهون رنسانس است. برای مثال، شرکتهای سهامی امروزی از دوران رنسانس به وجود آمدهاند یکی از اولین شرکتها، شرکت انگلیسی موسکوی بود که در سال ۱۵۳۳ برای تجارت با روسیه تأسیس شد. موسکوی و سایر شرکتها، مثل شرکتهای سهامی امروزی برای افزایش سرمایه، سهامشان را تحت عنوان بورس میفروختند. به علاوه صرافان دوره رنسانس، بسیاری از کارهای بانکداران امروزی را از جمله پرداخت بهره و تأمین سپرده انجام میدادند.
در اوایل دوران رنسانس، مهمترین بانکداران که آنها را بانکداران لومبارد مینامیدند ساکن شمال ایتالیا بودند که مرکزشان در فلورانس بود که هشتاد شرکت مالی داشت. در قرن پانزدهم، شرکت مدیسی به تنهایی شانزده شعبه تأسیس کرد. ویل دورانت در این باره میگوید:
هشتاد بانک واقع در فلورانس سرمایه سپردهشان را به کار میانداختند. چکها را پرداخت میکردند و نامههای اعتباری صادر میکردند. فلورانس از قرن سیزدهم تا پانزدهم مرکز مالی اروپا بود.
همچنین یکی از موفقترین بانکداریهای غیر ایتالیایی متعلق به فوگرهای آلمانی بود. آنها ابتدا با فروش البسه مشهور شدند. سپس با راهنماییهای یاکوب فوگر به اوج سعادت رسیدند.
انقلابهای فکری عصر رنسانس
تحولات و دگرگونیهای فکری گوناگونی در عصر رنسانس به وقوع پیوست که از نظر اهمیت و شدت تأثیرگذاری به موارد زیر میتوان اشاره کرد و آنها را پایههای اساسی شکلگیری عصر رنسانس دانست.
نظریه زمین مرکزی را مردود شمرد و به جای زمین، خورشید محوری یا خورشید مرکز را قرارداد. با این نظر زمین دیگر مرکز جهان و انسان نیز دیگر اشرف مخلوقات نبود. این نخستین بحران وجدان انسان غربی بود. زیرا انسان موجودی بود در کیهان بیکران.
انقلاب فکری بزرگی بود زیرا هم با اصول پذیرفته شده نجوم بطلمیوسی در تعارض بود و هم با نص کتاب مقدس. در سال ۱۵۱۴ کوپرنیک دست نوشته کوتاهی را بین دوستان خود توزیع کرد که در آن دیدگاههایش را درباره فرضیه خورشید مرکزی به اختصار بیان کرده بود.
نوشته کوتاه کوپرنیک با استقبال زیادی روبرو شد و او را در جمع دانشمندان اروپایی نامآور گردانید اما کوپرنیک هنوز نظریهاش را قابل عرضه در محافل علمی نمیدانست و سالهای بعد را صرف تحقیقات دقیق و جمعآوری شواهد و مدارک کرد تا به آن اعتبار بیشتری بخشد.
در سال ۱۵۳۳ شهرت کوپرنیک به جایی رسیده بود که آلبرت ویدمانشتات منشی پاپ کلمنت هفتم یک رشته سخنرانی درباره نظریه او برای پاپ و گروهی از کاردینالها در واتیکان ترتیب داد. در ۱۵۳۶ که تحقیقات کوپرنیک به اتمام رسید دیگر در اروپا دانشمندی نبود که درباره نظریه انقلابی او چیزی نشنیده باشد و بسیاری در گوشه و کنار قاره خواستار انتشار آن بودند. او حتی در کلیسا نیز حامیان پرنفوذی داشت؛ کاردینال نیکلاس فون شونبرگ در نامهای خطاب به کوپرنیک نوشت: «… ای مرد فاضل امیدوارم که تقاضای مرا بیجا ندانی ولی مؤکداً از تو استدعا میکنم که کشف خود در باب کائنات را در معرض قضاوت دیگر نخبگان جهان قرار دهی و ضمناً در اولین فرصت ممکن شرحی از نظریه خود را همراه با جداول و هرچه که به آن مربوط است برای من ارسال داری…» این نامه تشویقآمیز اگر چه برای کوپرنیک بسیار ارزشمند بود ولی کافی نبود تا او را به انتشار نظریه انقلابیاش متقاعد کند.
وی همچنان به تکمیل تحقیقات خود ادامه داد تا سال ۱۵۳۹ که با ریاضیدانی به نام گئورگ یواخیم رتیکوس آشنا گردید و او را به شاگردی پذیرفت. این دو با هم نظریه جدید را مطالعه کردند. پس از دو سال رتیکوس با استفاده از اصول تئوری کوپرنیک کتاب ناراتیو پریما را دربارهٔ حرکت زمین نوشت و در ۱۵۴۲ به نام کوپرنیک بخشی از پژوهش او در مثلثات را منتشر کرد. در برابر اصرار شدید رتیکوس بالاخره کوپرنیک پذیرفت که شرح کاملی درباره نظریه خود فراهم کند و آن را به نورنبرگ بفرستد تا با نظارت او به چاپ رسد. سرانجام کتاب در ۱۵۴۳ منتشر شد.
شاخصترین متفکر رنسانس گالیله است وی مفهومی تازه از حقایق طبیعت را اعلام کرد که بنیادهای تعالیم کلیسا را متزلزل کرد و فیزیک را مستقل از الهیات ساخت.
گالیله میگفت:
حقیقت طبیعت همواره در برابر چشمهای ماست. این حقیقت چیزی نیست که یک بار به انبیای بنی اسرائیل و حضرت مسیح وحی شده باشد. حقیقت طبیعت همواره در برابر چشمان ماست. اما برای فهم این حقیقت باید با زبان ریاضی آشنا بود. زبان این حقیقت اشکال هندسی یعنی دایره و بیضوی و مثلث و امثالهم است؛ که در کتاب مقدس سخنی از ریاضی و هندسه به میان نیامدهاست.
گالیله علم فیزیک را سکولار کرد و آن را از الهیات مستقل دانست. تکیهگاه علم فیزیک از آن پس خرد انسان بود.
گالیله قانون آونگ را کشف کرده بود قانون آونگ گالیله امروزه همچنان در امور گوناگون به کار میرود مثلاً برای اندازهگیری حرکات ستارگان یا مهار روند کار ساعتها از این قانون استفاده میکنند. آزمایشهای او درباره آونگ آغاز فیزیک دینامیک جدید بود واکنشی که قوانین حرکت و نیروهایی را که باعث حرکت میشوند در بر میگیرد گالیله در سال ۱۵۸۸ در دانشگاه پیزا مدرک دکتری (استادی) گرفت و در همانجا برای تدریس ریاضیات باقیماند.
گالیلئو گالیله در ۲۵ سالگی دومین کشف بزرگ علمی خود را به انجام رسانید کشفی که باعث از بین رفتن یک نظریه به جا مانده دو هزار ساله شد و دشمنان زیادی برایش آفرید در دوران گالیله بخش بسیاری از علوم بر اساس فرضیههای فیلسوف بزرگ یونانی – ارسطو که در قرن ۴ پیش از میلاد میزیست بنا شده بود اثر او به عنوان مرجع و سرچشمه تمامی علوم بهشمار میآمد هر کس که به یکی از قانونها و قواعد ارسطو شک میکرد انسان کامل و عاقلی بهشمار نمیآمد یکی از قواعدی که ارسطو بیان کرده بود این ادعا بود که اجسام سنگین تندتر از اجسام سبک سقوط میکنند گالیله ادعا میکرد که این قاعده اشتباه است بهطوریکه میگویند او برای اثبات این خطا از استادان هم دانشگاهی خود دعوت به عمل آورد تا به همراه او به بالاترین طبقه برج مایل پیزا بروند گالیله دو گلوله توپ یکی به جرم ۵ کیلو و دیگری به جرم نیم کیلو با خود برداشت و از فراز برج پیزا هر دو گلوله را بهطور همزمان به پایین رها کرد در کمال شگفتی تمام حاضران در صحنه مشاهده کردند که هر دو گلوله بهطور همزمان به زمین رسیدند گالیله به این ترتیب یک قانون فیزیکی مهم را کشف کرد (سرعت سقوط اجسام به جرم آنها بستگی ندارد.
بعدها این اصل که به قانون سقوط آزاد یا اصل همارزی معروف شد، اساس فیزیک مدرن را بنا نهاد. آلبرت اینشتین، تئوری معروف خود نسبیت عام را بر پایه درستی همین اصل نگاشتهاست.
گالیله همچنان موفق به ساختن یک نوع دوربین گردید ولی این دستگاه قدرت زیادی نداشت اما مطلب مهم این بود که اصل اختراع کشف شده بود و ساختن دوربین قوی تر فقط کار فنی بود. این دوربین به رئیس حکومت «ونیز» تقدیم شد و در کنار ناقوس سن مارک گذاشته شد سناتورها و تجار ثروتمند در پشت دوربین قرار گرفتند و همگی دچار حیرت و تعجب شدند چون آنها خروج مؤمنین را از کلیسای مجاور و کشتیهایی را که در دورترین نقاط افق در حرکت بودند مشاهده نمودند ولی گالیله فوراً دوربین را به طرف آسمان متوجه ساخت مشاهده مناظری که تا آن زمان هیچ چشمی قادر به تماشای آن نبود شور و شعفی فراوان در گالیله به وجود آورد گالیله مشاهده نمود که ماه بر خلاف گفته ارسطو که آن را کرهای صاف و صیقلی میدانست پوشیده از کوهها و درههایی است که نور خورشید برجستگیهای آنها را مشخص تر میسازد به علاوه ملاحظه نمود که چهار قمر کوچک به دور سیاره مشتری در حرکت هستند و بالاخره لکههای خورشید را به چشم دید دانشمند بزرگ در سال ۱۶۱۰ تمام این نتایج را در جزوهای به نام «کتاب قاصد» آسمان انتشار داد که موجب تحسین و تمجید بسیار گشت ولی انتشار کتاب قاصد آسمان فقط تحسین و تمجید همراه نداشت بلکه جمعی از مردم بر او اعتراض کردند و از او میپرسیدند چرا تعداد سیارات را ۷ نمیداند و حال آنکه تعداد فلزات ۷ است و شمعدان معبد ۷ شاخه دارد و در کله آدمی ۷ سوراخ موجود است گالیله در جواب تمام سؤالات فقط گفت با چشم خود در دوربین نگاه کنید تا از شما رفع اشتباه شود.
مشاهدات و پژوهشهای گالیله او را به این وادی رهنمون شدند که فرضیههای علمی را که بر اساس آنها زمین در مرکزیت عالم قرار داشت و خورشید و ستارگان به دور آن میگشتند مردود میشمرد. نزدیک به نیم قرن پیش از آن کوپرنیک اثر بزرگ خود را که طی آن ثابت کرد خورشید در مرکز دستگاه ستارهای ما ست و زمین و سیارهها به دور آن میگردند- در معرض اذهان عموم قرار داده بود.
انقلاب فکری دکارت
سومین انقلاب فکری را رنه دکارت به راه انداخت. او خرد آدمی را بهجای کتاب مقدس و سنت پاپ و کلیسا و فرمانروا نشاند. با این کار دکارت سوژه بزرگی آفرید.
در اروپای غربی فلسفه دکارت خرافات را از میان برداشت و عصر «اندیشههای روشن و متمایز» آغاز شد. دیگر همه چیز را با محک عقل میسنجیدند حتی محتویات کتاب مقدس. روزگار ایمان جایش را به روزگار خرد داد. روش دکارت برای پژوهش طبعیت روش قیاسی و استنتاجی بود.
نیوتن منحیث وارث دستاوردهای گالیله و کپلر پا به عرصه میگذارد، قانون گالیله در باره سقوط آزاد اجسام و قوانین کپلر را در قانون گرانش یگانه کرد، روش نیوتن روش تحلیلی و استقرایی بود.
در دوران دکارت، بزرگترین مانع در برابر مردم عادی برای اندیشیدن، این خرافه تحمیل شده کلیسا بود، که جز کسی که همه صفحات فلسفه مدرسی را آموخته باشد، نمیتواند به پرسشهای فلسفی بیندیشد. در نتیجه مردم نیاز داشتند که یاد بگیرند که دربارهٔ این ستونهای جهل شک کنند، پیش از آن که تفکر فلسفی جدیدی را برپا کنند. این هدفی است که کتاب تأملات در فلسفه اولی دکارت در برابر خود قرار دادهاست.
شکاکگرایان به شک و تردید معروف بودند، و همه میدانستند که تفکر و اندیشه ایشان، نمیتوانست فلسفه مثبتی برای زندگی «مطمئن» به بار آورد. از سوی دیگر، جستجو برای یقین، مترادف با قبول اصول منظم کلیسا، و فلاسفه اش یعنی فلاسفه مدرسی بود. با این همه دکارت، «شک برای یقین» را گسترش داد، که برای عموم هم گیرا بود. و در نتیجه آن مبانی تقسیمبندی روحانی متخصص و فرد عادی لائیک نیز به لرزه میافتاد. او مینویسد:
نه آن که از شکگرایان تقلید کنم، که تنها برای خود شک شک میکنند، و همیشه میخواهند که برکنار از قطعیت بمانند، در برابر، هدف من رسیدن به یقین بود، و کنار زدن زمین و شن روان، تا که به تخته سنگ یا خاک رس برسم.
از این روی در مقایسه با شک شکگرایان، که شاید تنها برای عدهای روشنفکر جذاب بود، نوع شک دکارت، توان آن را داشت که عمومیتر شود. دکارت بسیار محتاط است، تا قواعد رفتاری و اخلاقی را پیش از تأمل اندیشمندانه معین کند. همه راهنماها لازم برای فرد لائیک، برای چنین راهپیمایی فلسفی مهم هستند، تا از سرگردانی اجتناب شود. پس از شرایط اولیه پیشفرض گرفتن در کتاب گفتار در روش است که او حرکت مورد نظرش را در کتاب تأملات توصیف میکند.
در کتاب تأملات او نخست در باره حواس شک میکند. اما حرکت مهم او، در گام دوم که شک کردن به خدا است، «آیا خدائی وجود دارد …؟» و حتی شک میکند که آیا خدا فریبکار است، وقتی مینویسد:
… من باید بیازمایم که آیا خدا وجود دارد، و اگر هست، این که آیا میتواند فریبکار باشد یا نه.
در عصری که دکارت در آن زندگی میکرد، این بزرگترین گناه بود که به وجود خدا شک شود، تا چه رسد به آن که در باره خدا بمثابه فریبکار فکر شود. فرانسیس بیکن، پدر تجربهگرایی و هم دوره دکارت، کار را برای خود آسان کرده بود، با گفتن آنکه فلسفه بایستی فقط بر روی استدلال تکیه کند، در صورتیکه الهیات از طریق اعتقاد قابل شناخت است، و به این صورت بیکن از رویارویی با کلیسا اجتناب کرده بود. در مقایسه، دکارت، از سوی دیگر، هدف خود را دقیقاً بر روی ممنوعترین شک جامعه خود میگذارد، یعنی برای جامعه، اندیشه مستقل را بهروشنی در برابر عموم به نمایش میگذارد. بسیاری از منقدان، به نتیجهگیری خدامنشانه دکارت درباره اعتقاد، و نیز به عملکرد و کوششهای وی برای سازش کلیسا و علم اشاره میکنند، و اینها را بهعنوان دلیل بر ناصادق بودن دکارت در حرکت بالا در رابطه با شک در وجود خدا میدانند. چه منقدین درست گویند و چه نه، و صرفنظر از نتیجهگیری خود دکارت از بحثی که طرح کردهاست، و با این که درک خودش اساساً محافظهکارانه بودهاست، این واقعیت انکارناپذیر است که برخورد دکارت در شک و حتی مشاهده خدا بهعنوان فریبکار، اعتقادات مذهبی زمان خود را بهطور جدی تهدید و به لرزه درآوردهاست. وقتی عامه مردم چنین برخوردی با خدا را جایز بشمارند، در عمل این حرکت میتواند به کفر انجامد، صرفنظر از آنکه جوابهای مقابل بحث اولیه هر قدر هم قانعکننده باشند. در واقع این طرح فکری، دقیقاً نطفه انقلاب دکارتی بود، گرچه این تحول از طریق شاید یک محافظه کار آغاز شد، یعنی خود شخص دکارت! جرات به شک در باره باورهای غالب در جامعه، همان قدر برای تشویق اندیشه مستقل لازم بود، که به رسمیت شناختن برابری ظرفیت استدلال در انسانها.